wv11QqEdTtwu46RmPe8i

را زندگي كن

wv11QqEdTtwu46RmPe8i

۳ بازديد

click here

6 www.98iia.com | Pageمجبوري با من بماني _ آيدا رستمي كاربر نودهشتيا -_ سلام عزيزم خوبي؟ مامانت خوبه؟ ديگه پاهاش درد نمي كنه؟ پدرت چه طوره؟_ سلام خاله، مرسي همه خوبند مامانم بهتره، بهتون سلام رسوند . _ سلامت باشه، بيا تو دم در بده . داخل مي رم و روي پله ها مي شينم . _ اين جا بده خاله، بيا داخل . _ زياد نمي مونم خاله، بايد برم به مامانم كمك كنم . _ باشه خاله جان بذار برات يه چيزي بيارم . زودي گفتم : _ نه خاله زحمت نكش. گفتم كه، نمي تونم زياد بمونم بايد برم . _ اين جوري كه نمي شه خاله جان . _ ممنون مي شم، همين جوري خوبه. خاله؟_ جان خاله . _ گلبهار نيستش؟_ راستش، نه عزيزم . با استرس بهش گفتم : _ خاله، من... من از بچه ها يه چيزايي راجع به گلبهار شنيدم. اونا مي گفتن كه گلبهار ازدواج كرده و ... با گريه و بغل كردن خاله، حرفم نصفه مي مونه. يعني درسته، يعني اون واقعا ... بعد از چند دقيقه كه خاله آروم مي شه شروع به حرف زدن مي كنه : _ چند سال پيش رو يادت مياد؟ همون زماني كه خشك سالي اومد و همه بدبخت شدن . سرم رو به معني بله تكون مي دم . _ اون سال ها ما توي فقر و بي پولي بدي گير كرديم. هم خجالت مي كشيدم و هم وضع شما هم مثلما چندان مناسب نبود كه ازتون درخواست كمك كنيم . شوهرم، يه مرد كه توي شهر زندگي مي كرد رو مي شناخت و از اون درخواست كمك كرد كه اي كاشنمي كرد. اون بهمون كمك كرد و از شوهرم امضا گرفت، همون طور كه مي دوني ما سواد چندانينداريم و شوهرم بدون خوندن اون برگه انگشت زد . هر چي گلبهارم گفت اين كار درستنيست ما گوش نكرديم و بهش گفتيم تو بچه اي و نمي فهمي .... با ياد گلبهار دوباره شروع به گريه مي كنه، ولي بعد چند دقيقه دوباره شروع به صحبت مي كنه :

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.