jlxvRg3QKqsm5hnEUJGM

را زندگي كن

jlxvRg3QKqsm5hnEUJGM

۳ بازديد

click here

71 www.98iia.com | Pageمجبوري با من بماني _ آيدا رستمي كاربر نودهشتيا -عزيزانش را در اتش ديد، باورش نميشد اين اتاق كه در حال خاكستر شدن است، اتاق ابنوس باشد،هراسان به سوي حياط قدم برداشت و خواست به نجات عزيزانش برود كه جلويش را گرفتند، هر چهداد زد، هوار زد، كسي نگذاشت جان خود را به خطر بيندازد . در طبقات بالا، دختري بود كه داشت با لذت به اين صحنه نگاه ميكرد، بالاخره، زهرش را ريخته بود وحالا به شاهكار هنري اش نگاه ميكند . تمامي ساكنين حتي، مادر ارباب هم ناراحت به صحنه غم انگيز رو به رو نگاه ميكردن، خانه سوخت وسوخت و چيزي جز خاكستر از ان باقي نماند . شانه هاي ايهان براي تنها عزيزانش خم شد، همه ديدند، همه ديدند كه عشق ارباب به ابنوس،اينگونه شانه هايش را خم كرده، هم ديدند و كاري نتوانستند بكنند براي ابنوس و اراز و جنين هفتماهه، ريحان به ان هم رحم نكرد و او را سوزاند . *************** بالاخره، ان شب نحس به پايان رسيد و آيهان ماند و اتاقك سوخته اي كه آبنوس و فرزندانش را درخود دفن كرده بود . خدمه براي يافتن مدركي از آنها به جسجو پرداختن ولي قرار بود چه چيزي را پيدا كنند!؟ در ان اتشسوزان ديشب مگر چيزي هم ميتوانست زنده بماند؟ حتي مور هاي همخانه ابنوس هم يك به يكخاكستر شدن . ايهان به اتاق بالا رفت، به جايي كه ابنوسش در انجا زندگي ميكرد، از هر قسمت از عمارت كهميگذشت، صحنه اي از خاطرات بد و خوبش با آبنوس، برايش تداعي ميشد و قطره اي اشك ازچشمان كوه غرور، ميريخت . به اتاقك رسيد و به طرف كمد فندقي گوشه ديوار حركت كرد، لباس هاي گل گلي و براق ابنوس را دردست گرفت و ان ها را بوييد،هنوز كه هنوزه بوي خ وش بدن ابنوس را ميدادند . اين اتاق پر بود از يادگاري هاي ابنوس و پسرش، دفتر مشق قديمي ابنوس كه پر از نوشته هاي كج وكوله و خرچنگ قورباغه ابنوس بود، شانه ابنوس كه هنوز كه هنوزه بوي موهاي خوش عطر ابنوس راميداد و لباس هاي كوچك اراز، حتي نتوانست پسرش را يكبار هم كه شده، به اسب سواري ببرد،شايد براي هميشه در حسرتش بماند .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.