5y9082nnbequI69eMMEf

را زندگي كن

5y9082nnbequI69eMMEf

۶ بازديد

click here

61 www.98iia.com | Pageمجبوري با من بماني _ آيدا رستمي كاربر نودهشتيا -_ حتما خيلي سخته كه بفهمي بدرد نخور شدي!؟+ چطور جرات ميكني با من اينجوري حرف بزني؟_ با تو!؟ تو ديگه كسي نيستي تو اين، عمارت. من ديگه بانوي عمارتم . + من هنوز كه هنوزه همسر اربابم، اينو يادت باشه . _ البته اين جزاي كسيه كه واسه جاي خواهرش بودن، تقلا ميكنه . + چي داري ميگي!؟_ ميگن قبل مرگ آرزو تو به عيادتش رفتي، قضيه كمي مشكوك نيست؟+ چطور ميتوني همچين فكري در مورد من، بكني؟_ در هر صورت دوست ندارم ديگه ببينمت، ميترسم نحس بودن و اجاق كور بودنت،دامن من رو همبگيره . خنديد و گذاشت و رفت و من، براي بار هزارم شكستم و من براي بار هزارم به اين زندگي، لعنتفرستادم، خدايا ميبيني بنده هات، چطور شدن؟ ميبيني چقدر اين بنده حقيرت داره زجر ميكشه؟خدايا، تنها اميدم تويي، به اميد تو . ************* _ مامان؟+ جون مامان؟_ ميشه منو بزاري روي تاب تا بازي كنم؟+البته چرا كه نه؟ارازم لبخندي زد و من گذاشتمش روي تاب و آرام ارام حولش دادم كه طبيب به همراه چند تا پرستاربه طرف عمارت، حركت كردن، تعجب كردم، چي شده مگه؟ اينجا چه خبره؟براي اينكه ارازم ناراحت نشه،كم ديگه حولش دادم تا خسته شد و بغلش كردم و باهم، به طرفعمارت حركت كرديم ... وقتي رسيديم، صداي شادي خدمتكارا و ارباب و خانواده اش ميومد، به طرف خديجه حركت كردم وپرسيدم : + خديجه؟_ بله خانوم؟+ اين سروصدا ها براي چيه؟سرش و انداخت پايين و چيزي نگفت، متعجب دوباره پرسيدم : + خديجه، زود باش، ازت سوال پرسيدم .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.