شنبه ۲۱ دی ۹۸ | ۱۹:۴۲ ۵ بازديد
فنجان قهوه را تعارفش كردم.
وقتي نگاهش كردم دلم سوخت.
اما وقتي يادم آمد كه چطور با فريب و نيرنگ قول خريد خانه و ماشين مرا وادار به ازدواج كرد حالم به هم خورد.
هنوز قهوه اش را نخورده بود كه گفت: آماده شو كه مي خواهيم جايي برويم.
همين طور كه از قهوه مي نوشيد از جيبش سوئيچي به من داد: امروز قولنامه اش كردم.
بريم محضر تا سند خانه را هم به نامت كنم.
ناگهان روي مبل ولو شد. متوجه شدم كه سيانور اثر كرده بود!!!