62h2axDwJYfZeeheSmNA

را زندگي كن

62h2axDwJYfZeeheSmNA

۴ بازديد

click here

47 www.98iia.com | Pageمجبوري با من بماني _ آيدا رستمي كاربر نودهشتيا -+ حالا خوب شد، بريم . وقتي به طرف ارباب بردمش، بدو پريد بغل ارباب كه ارباب از درد صورتش جمع شد، خواستم اراز رواز بغلش در بيارم كه با سر گفت نه . _ بابايي، خوبي جاييت درد نميكنه؟ سالمي؟ارباب توي چشماي مشكي پسرش يا بهتره بگم، به كپي خودش نگاه كرد و گفت : _ اولش بد بودم اما، حالا كه تو رو ديدم حالم خوب شد، تو بهم انرژي دادي آرازم . اراز و ارباب هر دو با هم لبخند زدن كه لپاشون سوراخ شد، حسوديم شد، ارباب يه كپي داره مثلخودش اما من چي؟ من هيچي، بازم دلم بچه خواست ولي جلوي خودم رو گرفتم كه نكنه ارباب بازمغرور خورد شده ام رو، از اين بدتر خورد كنه . بعد از اينكه خديجه واسه اراز صبحانه اورد، ارباب خودش لقمه مي گرفت و بهش ميداد و با محبت وافتخار بهش نگاه ميكرد . ارباب داشت واسه اراز داستان زخمي شدنش رو با سانسور هاي زياد تعريف ميكرد، كه يكي ازخدمتكارا، هراسون اومد داخل : _ ارباب، ارباب_ چيه چيشده؟_ ارباب حمله كردن، ارباب به عمارت حمله كردن . ارباب با خشم وتعجب پرسيد : _ حمله كردن، كيا حمله كردن!؟_ از ده پايين ارباب... از ده پايين حمله كردن . ارباب داد زد : _ اون لباس من رو بياريد، تفنگم رو اماده كنيد، ديگه ازشون نميگذرم، ديگه بهشون رحم نميكنم . خدمتكارا لباس و تفنگ ارباب رو اوردن كه به طرف ارباب رفتم : + ارباب نريد، شما هنوز خوب نشديد، نريد . _ بايد برم، مجبورم برم . بلند شد و خواست بره كه به طرفم برگشت و براي اراز كه داشت مثل ابر بهاري گريه ميكرد، زانو زد واشكاش رو پاك كرد : _ گريه نكن آرازم، گريه براي چي؟ تو پسر مني، پسر من گريه نميكنه، باشه؟اراز سرش رو به علامت باشه بالا پايين كرد. ارباب به طرفم اومد و گفت : _ ابنوس، مراقب اراز باش، تو و اراز بريد، بريد يه جاي امن، بريد زير زمين، عمارت كناري .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.