هر آن كو خاطر مجموع و يار نازنين دارد

۴ بازديد

كليك كنيد

 

مرد جواني نزد پدر خود رفت و به او گفت: مي خواهم ازدواج كنم.
پدر خوشحال شد و پرسيد: نام دختر چيست؟
مرد جوان گفت: نامش سامانتا است و در محله ما زندگي مي كند.
پدر ناراحت شد، صورت در هم كشيد و گفت: من

مرد جوان نام سه دختر ديگر را آورد ولي جواب پدر براي هر كدام از آنها همين بود.
با ناراحتي نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من مي خواهم ازدواج كنم اما نام هر دختري را مي آورم پدر مي گويد كه او خواهر توست! و نبايد به تو بگويم.
مادرش لبخند زد و گفت: نگران نباش پسرم. تو با هريك از اين دخترها كه خواستي مي تواني ازدواج كني. چون تو پسر او نيستي!!

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.