شنبه ۲۱ دی ۹۸ | ۱۷:۵۲ ۴ بازديد
مرد جواني نزد پدر خود رفت و به او گفت: مي خواهم ازدواج كنم.
پدر خوشحال شد و پرسيد: نام دختر چيست؟
مرد جوان گفت: نامش سامانتا است و در محله ما زندگي مي كند.
پدر ناراحت شد، صورت در هم كشيد و گفت: من
مرد جوان نام سه دختر ديگر را آورد ولي جواب پدر براي هر كدام از آنها همين بود.
با ناراحتي نزد مادر خود رفت و گفت: مادر من مي خواهم ازدواج كنم اما نام هر دختري را مي آورم پدر مي گويد كه او خواهر توست! و نبايد به تو بگويم.
مادرش لبخند زد و گفت: نگران نباش پسرم. تو با هريك از اين دخترها كه خواستي مي تواني ازدواج كني. چون تو پسر او نيستي!!